خوش آمدید
بنام خداوند بخشنده و مهربان
زندگینامه
زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان در تاریخ مهرماه سال 1329 در شهر مشهد دیده به جهان گشود.و از سنین نوجوانی با علاقه به مطالعه گوهر علم و دانش را در خود بارور ساخته تا اینکه در سنین 18..19 سالگی در یکی از روزنامه های شهر مشهد قلم به دست می گیرد و مینویسد تا در این عرصه هم فعالیت کند و هم کار کند او پدر خود را در سنین جوانی از دست میدهد.کربلایی اصغر پدر استاد در هنگام نماز صبح در کنار حوض در حال گرفتن وضو سکته میکند و از این عالم فانی به عالم والاتر اوج میگیرد.محمد جواد در دانشگاه با استادی آشنا میشود که راه جدید و پرباری را برای او میگشاید استاد دکتر علی شریعتی که محمد جواد را به عنوان همرزم در عرصه ی علم و دانش و دوستی بر میگزیند و در کنار یکدیگر مدتی را به راه متعالی کسب و انتقال علم و دانش و راه شریعت میگذراند تا اینکه محمد جواد در دانشکده ی الهیات در رشته ی ادبیات با مدرک لیسانس در سال 1354 فارغ التحصیل گردیده وبه خدمت سربازی میرود .و در رسته ی دینی با درجه افسری مشغول به خدمت میشود.و بعد از خدمت سربازی دوباره به عرصه ی علم و دانش برگشته و به استخدام اموزش و پرورش در امده و مشغول تدریس میشود.
و بعد از خدمت سربازی دوباره به عرصه ی علم و دانش برگشته و به استخدام اموزش و پرورش در امده و مشغول تدریس میشود.و از دوران قبل از سربازی با حضور در جلسات استاد تقی شریعتی و دکتر علی شریعتی و مطالعات دینی از سنین نوجوانی و کار در روزنامه و قلم نگاری در صفحات از سال 1352شروع به سخنرانی و سخنوری در جلسات مذهبی میکند و کم کم به عنوان سخنوری قابل در سطح شهر مشهد شناخته میشود و هر شب در مجالس مختلف مذهبی و فرهنگی سخنرانی میکند.
بشنو تاریخت ..حکایت می کند
از غم دوران شکایت می کند
کز نخستین دم..که آدم شد..پدید
قصه های تلخ و شیرین آفرید
بود آدم در بهشت..آرام و رام
می زدی گام همچو کبک خوشخرام
می وزید باد بهاران در برش
سایه های بید مجنون..بر سرش
زیر پایش..مخمل سبز چمن
پیش دستش..دسته های یاسمن
در کنارش چشمه های خوشگوار
در جوارش رشته های جویبار
بر فرازش طوطیان و بلبلان
از میان شاخساران..نغمه خوان
مر ملائک را خطاب آمد که من
خلق خواهم کرد خلقی این زمن
او خلیفه ی من بود اندر زمین
بر همه مخلوق من باشد مهین
پس ملائک ..جملگی گفتند ما
حمد می گوییم ترا اندر سما
او کند سفک دماء و هم فساد
پیش گیرد..شیوه ی کفر و عناد
گفت..رازی هست..اندر این هما
راز آنرا من بدانم ..نی شما
راست کردی قالبش را در زمان
پس دمید از روح خود ..در قلب آن
گفت..ملائک را که آنک اسجدوا
جملگی تان سجده برده پیش او
جملگی شان..سجده کرده..بی امان
غیر ابلیس..کو ابا کردی از آن
گفت..من از آتشم..او از لجن
خلقت او نیستی..برتر زمن
پس ابا کردی و استکبار او
ارزش خود را ..نمودی خوار او
او..بدیدی قالب آدم عیان
او ..ندیدی قلب را در آن میان
او..گل آدم بدیدی..نی دلش
او تنش دیدی..ندیدی منزلش
او..تراب و طین و صلصالش بدید
او..نفخت فیه من روحی ندید
او..بدیدی پایگاه سافلین
او..ندیدی جایگاه عارفین
این گل خشک ترک خورده مبین
آن ((گل)) شاداب جان او ببین
او..بدیدی صورت قابیلیان
او..ندیدی سیرت هابیلیان
او..بدیدی کبر نمرود شمن
او..ندیدی آن خلیل بت شکن
یک زمان نوح نبی فریاد کرد
نهصد و پنجاه سال ارشاد کرد
نهصد و پنجاه سال روشنگری
این چنین ست شیوه پیغمبری
وحی آمد که تو نوح ارشاد بس
بهر این نامردمان فریاد بس
حجت خود را تو کردی آشکار
کار ایشان را تو بر ما واگذار
تا بگیرد قهر ما دامان شان
پس فرو کوبد بهم طوفان شان
نوح و یارانش روزان و شبان
یکدل و یکرنگ با ایمان و جان
کرد کشتی همچو ماهی روان
اندرونش مرد و زن ..پیر و جوان
نوح را فرزند نااهلی بدی
گرچه او را بود فرزند خودی
نوح گفتا ای خدای مهربان
هست فرقی بین او با دیگران
وحی آمد نی چه فرقی با دیگران
جمله یکسانند زی من بندگان
لیس من اهلک گرچه اهل تو
نیست صالح گرچه صالح اصل تو
برد کشتی مردمان اهل را
وانهاد آن غرقه گان جهل را
یک زمان نمرود مستکبر فخور
برسرش بنهاد تاجی از غرور
برگرفتی او همی تیر و کمان
تا زند با آن خدای آسمان
پس خدا انگیخت ابراهیم را
تا بگیرد از سرش دیهیم را
تا بکوبد جملگی بتهای او
هم فرو بنشاند آن غوغای او
گفت ابراهیم با مردم سخن
دست بردارید از این رسم کهن
این بتان مخلوق دستان شما
کی توانند بود درمان شما
با شما ای مه پرستان همچنین
فاش گویم لا احب الافلین
ماه و خورشید هر دو مخلوق خدا
هر یکی سوی خدا ما را هدی
چون که او بتهایشان را زد شکست
کینه اش اندر دل ایشان نشست
آتشی افروختند نمرودیان
آتشی از جهل و خشم و کینه شان
تا بسوزانند خلیل الله را
دوستدار و مخلص الله را
کرد آتش را بر او سرد و سلام
کرد بر نمرود حجت را تمام
دادفرمان پشه ای را که بگیر
جان این مستکبر نادان پیر
رفت ابراهیم بسوی دلستان
کرد ابراهیم بر پا کعبه را
قلب توحید جهان و قبله را
کعبه تنها شکل اندر هندسه
شش مربع شش جهت بر تسویه
هست کعبه سمبل ذات خدا
کل اضلاعش بود یکسان ترا
هر کجا که رو بگردانید شما
راست بینید جلوه ی روی خدا
تا که فرمان آمد ابراهیم را
ذبح کن اینک تو اسماعیل را
او اجابت کرد فرمان اله
برد فرزندش بسوی قتلگاه
آمدش شیطان با مکر و ریا
رمی کرد او را سه بار با بانگ لا
پس نهاد تیغ بر گلو فرزند را
تا کند ذبح کودک دلبند را
وحی آمد ای خلیل ماهلا
تو شدی پیروز در این ابتلا
بعد از این از نسل فرزند تو ما
همچنان بیرون کشانیم انبیا
چون که ابراهیم بتها را شکست
هم بت نمرود و شیطان را شکست
هم بت نفس و نهان خویش را
بت شکن شد او زمان خویش را
جانب مکه بهمراه کسان
برد هاجر را و اسماعیل را
تا چه فرماید خدا جبرییل را
پس فرود آمد در آن صحرای داغ
نی نشان از آب و باد و باغ و راغ
بود کودک تشنه و هل هل زنان
بود هاجر در پی آبی دوان
تا بیابد جرعه ی آبی در آن
تا بریزد کودکش را در دهان
ناگهان جوشید او را زیر پا
چشمه ی آب زلالی دیر پا
چشمه ی زمزم در آن صحرای داغ
بهتر از هر بوستان و باغ و راغ
پیامی به شما/
شما!ای ملت مسلمان ایران..
ای خواهر و ای برادر
ای..شما که با شعار ((استقلال..آزادی..حکومت اسلامی))یکپارچه و یکدل..و همراه و همگام ..بپا خاستید..و با تظاهرات میلیونی خویش..در صفوف متحد و متشکل..ناگهان خواب طاغوتیان را آشفته ساختید..و بر عصر بیهودگی انسان شوریدید..و دیدگان بهت زده و چشمان منتظر ملت ها را در شرق و غرب عالم..بسوی خود گشودید..و با مشتهای گره کرده..و بانک الله اکبر..و شعارهای کوبنده ی روشنگر..و دسته دسته شهیدانی که چونان لاله های سرخ پیشاروی خویش داشتید جهانیان را در شگفتی فرو بردید و در حالیکه همگان..انگشت حیرت از این همه..بیداری و هوشیاری ناگهانی و جوش و خروش طوفانی..و فریاد های قرآنی..و موج شهادتهای آسمانی شما داشتند..و همه جا سخن از این که سرگذشت و سرنوشت این ملت بپاخاسته..با دستهای خالی..در برابر توپ ها و تانگها ..و تفنگها و مسلسل ها..و استبدادگران داخلی ..و استعمارگران خارجی چه خواهد شد..ناگهان رسانه های گروهی جهان..خبر نخستین پیروزی شما را ..در میان حیرت و شگفتی و اعجاب جهانیان..مخابره کردند و پیروزی خون بر شمشیر را اعلام داشتند.
ای شما!
که با کلمه و خون..به زندگی و عزت و شرافت و استقلال و آزادی و ایمان و عدل و دادخویش..و به مرگ و ذلت و رذالت و وابستگی و بردگی و کفر و ظلم و بیداد دشمن خویش ..شهادت دادید.اکنون شهادتی بس بزرگتر و وسیعتر و خطیرتر در برابر شما قرار دارد.هرگز مپندارید که مسولیت و رسالت شما در پی نخستین پیروزی..پایان پذیرفته است..و چه می گویم تازه مسولیت اصلی و رسالت اساسی شما آغاز شده است..مسئولیت نجات مسلمانان دیگر و ملتهای دیگر و رسالت نمونه و شاهد و سرمشق شدن برای مردم جهان.
و اینست همان مسئولیت بس عظیم و رسالت بس وسیعی که خداوند بر دوش شما نهاده است..
و کذالک جعلنا کم امه وسطا
لتکونوا شهداءعلی الناس
ویکون الرسول علیکم شهیدا
و آنچنان شما را امتی میاندار زمین و زمان ساختیم و قرار دادیم تا شما شهیدان و شاهدان و گواهانی بر مردم جهان باشید و پیامبر شهید و شاهد و گواه و سرمشق و نمونه ای برای شماست.
ای شما!
که با نخستین پیروزی خود ..گل امید را در دل همه ی مسلمانان جهان و همه ی مستضعفین عالم نشاندید.اکنون دیدگان هشتصد میلیون مسلمان یعنی که یک چهارم جمعیت زمین که گرفتار انواع نظامهای طاغوتی و ستمهای طبقاتی و نژادی و فرهنگی و نظامی و اجتماعی و سیاسی هستند به شما دوخته شده است تا برای آنها چه ارمغان برید.
از مسلمانان مبارز فلیپین در آسیای جنوب شرقی گرفته تا مبارزان مسلمان اندونزی تا مسلمانان هندو چین و بنگلادش و پاکستان تا مجاهدین مسلمان افغانستان و همین گونه مسلمانان جنوب شوروی تا مسلمانان ترکیه تا رزمندگان مسلمان عراق و همین سان از مسلمانان کویت گرفته تا مسلمانان اردن..همچنین از شیعیان لبنان گرفته تا چریکهای مسلمان فلسطین تا مردم مسلمان سوریه و در ادامه ی همین خط بگیر تا مسلمانان مصر در شمال افریقا و برو تا قلب صحرای افریقا و مبارزان پولیساریو در آن سوی مغرب.همه و همه انتظار آن می کشند که شما ملت بعنوان امت وسط در این زمین و زمان و در این عصر و نسل ..برای نجات دیگر مسلمین و رهایی سایر مستضعفین چه خواهید کرد.خدایا!مسولیتی با این وسعت و رسالتی با این عظمت بردوش ملتی..که تازه از نظام طاغوتی رهیده است و هنوز خود در رابطه با سرگذشت و سرنوشت خویش و گسستن وابستگیهایش به امپریالیسم جهانی و در راس آنها آمریکا و حل مشکلات داخلی خود و آبادی ویرانیها دهها مسئله دارد..چه سخت و دشوار می نماید.اما چه می شود کرد این بهای نخستین پیروزی ست و فرمان صریح خداوند در قرآن ست که..چون از یک مرحله فراغت یافتی باز خود را برای رسیدن به مرحله ی بالاتر و والاتر به سختی افکن و اذا فرغت فانصب.چرا که در فرهنگ اسلام چنین ست که همیشه در دل سختی..آسانی ست.همراه با رنجها ودشواریها..راحت و آرامش راستین بدست می آید.
ان مع العسر یسر
فان مع العسر یسرا
ای خواهر و برادر مسلمان!
ای ملت قهرمان و مبارز ایران!
ای شما که رسالت عظیم رهایی مسلمین و مستضعفین زمین را بر دوش دارید و مسئولیت خودسازی خود را آنسان که می باید و می شاید... پیام سوره ی عصر رابا گوش جان بشنوید!دریابید!بکار..بندید!و به انسان های گرفتار خسران و نقصان عصر خویش و نسل خویش..نه در قالب حرف که در قالب عمل نه با فریاد و شعار که با شعور و کردار ..اعلام دارید.
و از خود امتی بسازید که..
روشنی بخش زندگی تان ..خورشید ایمان باشد.و نیرو بخش وجودتان عمل صالح و تداوم بخش حرکت تان ..توصیه ی به حق و راهگشای مکتب تان توصیه به صبر
آری..قسم به همیشه ی زمان و همیشه ی تاریخ که همه ی انسانها در هر عصر و نسلی غرقه در خسرانند..مگر امتی که ایمان آورند..ایمان صادقانه و خالصانه و صمیمانه و عمل صالح و شایسته و بایسته و متناسب بازمین و زمان خویش انجام دادند.و همواره به آنچه باید باشد یکدیگر را سفارش کردند.و برای رسیدن از آنچه هست به آنچه باید باشد پیوسته یکدیگر را به صبر و مقاومت در برابر سختی ها و ناکامی ها و دشواریها فراخواندند.
والسلام
مشهد مقدس-اول رمضان1400هجری قمری-برابر با 23تیرماه 1359هجری
شاید یکی از راههای شناخت صفات و روحیات یک فرد..هنگامی می باشد که با مرگ..روبرو می شود.
و از این مهمتر آن لحظه ای است که در آخرین دقایق زندگی با قاتل خود روبرو می گردد.
علی پیشوای فکری و مذهبی و سیاسی..در سال 40هجری..بدست ابن ملجم..یکی از متعصبین قشری..شهید
می شود.او از نزدیک شاهد مرگ عثمان و تبعات سیاسی آن بوده است.او دیده است که مرگ عثمان..باعث
بوجود آمدن بحران سیاسی و اجتماعی در میان امت مسلمان..گردید.و در اثر این مرگ..هزاران نفر..بخاک و خون
غلطیدند.او بخوبی می داند که کشته شدن یک رهبر..تا چه اندازه..جامعه را به آشوب می کشاند..و هزاران فرد بیگناه
در اثر این مرگ..کشته و مجروح خواهند شد.اینست که..در آخرین لحظات حیات پرثمر و پر افتخار خود..به شهادت خود
جنبه ی فردی داده و از پیش جلوی استفاده ی سیاسی آنرا می گیرد و می گوید..فرزندان عبدلمطلب نمی توانم شما را غرقه در خون
مسلمین ببینم در حالی که شعار می دهید ..امیر مومنان کشته شد..هشدار!به هیچ وجه نباید جز قاتل من کشته شود..دقت کنید ..تا زمانی
که در اثر این ضربت مردم..پس آنگاه ضربه ای در ازای ضربه اش به او بزنید.اما مباد که اندام هایش را قطعه قطعه کنید!
چرا که از رسول خدا شنیدم که فرمود..مبادا!اندام موجود زنده یا مرده را تکه تکه کنید..اگر چه سگ درنده و هار باشد.
او حتی از این هم بالاتر میرود..لحظاتی تامل می کند ..تا خشم و احساسات دوستان و یارانش فرو نشیند و آنگاه می گوید..اگر قاتلم
را ببخشم..این موجب نزدیکی ام به خداست..برای شما نیز بخشش ارزنده است.پس ببخشایید!مگر دوست نمی دارید که خدا شما را
بیامرزد؟...راستی در کجای تاریخ..چنین نمونه ای را سراغ داریم.راستی این نوع انتخاب و این نوع برخورد..از چه جهان بینی و تلقی ای..نشات
گرفته و منشاء انسانی آن کدام ست؟شاید عمیقترین جمله ای را که در تاریخ بشر برای حفظ ارزشهای بشری و حقوق انسانی..و تنظیم
روابط میان انسان ها..عنوان شده است..و در عین حال نشان دهنده ی شیوه ی تفکر نویسنده ی آن است از قلم علی تراوش کرده است.
آنجا که به فرزند گرامی اش..امام حسن می نویسد..فرزند !خودت را میان خود و دیگری میزان قرار ده! و بنابر این برای دیگران
آنرا بپسند که برای خود می پسندی..و آنچه را که دوست نمی داری برای دیگران نیز نپسند..و همچنان که دوست نداری به تو ظلم شود..
تو هم به دیگران ظلم مکن.و آنگونه که به نیکی مردمان امیدواری..تو هم به آنان نیکی کن.//
آری اینست خاستگاه انسانی.. و علت اصلی و اساسی بینش انقلابی و توحیدی علی.او به خاطر خدا به انسان عشق می ورزد.و بر این اساس آن رابطه
متقابل و دو طرفه را که نگهدارنده ی اساس اجتماع بشری است..توضیح می دهد و سفارش می کند.
از کتاب حکومت در نگاه علی(ع)-از زنده یاد استاد محمد جواد شفیعیان
همچنان بگذشت تاریخ و زمان
تا بیامد خاتم پیغمبران
عصر او"عصر رسوم جاهلی
روزگار شرک و ظلم و کاهلی
عصر تبعیض و فساد و جهل ننگ
عصر تشویش و فغان و فقر جنگ
دائما کسری و قیصر در ستیز
جمله اقوام در جنگ و گریز
نی نشان از آتن و سقراطیان
نی از افلاطون و از مشائیان
سرزمین مکه جای مشرکان
خانه ی توحید ماوای بتان
در شبان تیره و تار زمان
شد فروزان اختری در آسمان
اختری تابان به شب همچون ذهب
بردمید از آمنه بنت وهب
شد عیان در آسمان مکیان
زو منور هم زمین و هم زمان
همچنان در آسمان او شد روان
تا فرود آمد بر نوشیروان
خورد بر کاخ مدائن سهمگین
گوشه ای زایوان آن نقش زمین
همچنین زی فارس آمد آن سروش
آتش آتشکده زآن شد خموش
هم فرود آمد در آن هنگام خواب
خشک شد دریاچه ساوه زآب
کاخ و آتشگاه و دریاچه نگر
سمبلی اززور و از تزویر و زر
آن زمان کاخ مدائن جای زور
کرده بر مستضعفان کبر و غرور
بود آتشگه زتزویر و ریا
بود موبد حامی جور و جفا
کردی از دریاچه ساوه گذر
کشتی ابراهیم ارباب زر
این چنین شد زاده ی بنت وهب
یار محرومان و خصم بولهب
..........................................
کرد پیغمبر عزیمت مکه را
قلب توحید جهان و کعبه را
با هزاران مسلم پاک و غیور
با توکل بر خداوند غفور
رفت بیرون از مدینه با سپاه
در پناه و سایه لطف اله
پا نهاد بر دوش پیغمبر ولی
او که باشد بعد پیغمبر ولی
جملگی بتهای کعبه او شکست
بند شرک و کفر را از هم گسست
بعد آن بر بام کعبه شد بلال
او که بودی مظهر صدق و کمال
بانگ زیبای اذان را ساز کرد
نغمه ی توحید را آواز کرد
گرد کعبه کافران در انتظار
تاچه فرماید رسول کردگار
جملگی در ترس و لرز اضطراب
همچو سایه بر فراز موج آب
داد پیغمبر به آنان این نوید
جمله آزادید بسوی حق روید
پس منادی داد مردم را خبر
این خبر از جانب خیر البشر
بیت بوسفیان باشد این زمان
مرشما را خانه ی امن و امان
طشت آبی را بیاورده میان
بهر بیعت با زنان مکیان
تا نگه دارند راه و رسم دین
دست بردارند از هر خشم وکین
کافران از صبر او اندر شگفت
فتح مکه این چنین صورت گرفت
پس پیمبر گفت با آن بندیان
هست ایا مرشما را در میان
کوبیاموزد خط و خامه را
بهرده مسلم کتاب و نامه را
پس کنم آزاد او را بیدرنگ
گرچه با ما آمده ازراه جنگ
خط و آزادی در آن همسنگ بین
علم و حریت در آن همرنگ بین
این چنین است شیوه ی آیین ما
شیوه ی پیغمبر و هم دین ما
گفت پیغمبر که دانش را طلب
گربه چین باشد نباشد در حلب
کسب دانش بهر مسلم واجب است
جهل او را سوی حق چون حاجب است.
دامن کوه احد سال دگر
شاهد جنگ قوای خیر وشر
گفت پیغمبر به یارانی زخود
حافظ این تنگه باشید در احد
هان مباداتنگه را کرده رها
تانیاید دشمن ما از قفا
کرده آهنگ هزیمت کافران
خواب غفلت آمده برناظران
مسلمین سرگرم در میدان جنگ
گشته مشغول غنایم بیدرنگ
بار دیگر کافران گشته روان
چون حرامی که زند بر کاروان
عرصه را بر مومنان آورده تنگ
تا بگیرند انتقام خود به جنگ
پس شهادت یافت حمزه آن بزرگ
آن مسلمان سلحشور سترگ
چون محمد زاده شد یک ساله شد
پس حلیمه از برایش دایه شد
برد او را سوی صحرا و دیار
شد برایش دایه و غمخوار و یار
دید از کودک صفای دیگری
برکت و مهر و وفای دیگری
همچنان او را بجانش دایه شد
تا که کودک همچنان پنج ساله شد
داد کودک را به مادر کو زجان
گریه می کن از فراقش در نهان
رفت مادر از برش سال دگر
گرچه از سررفته بودی ش پدر
گشت عبدلمطلب او را کفیل
بود تا هشت سالگی او را وکیل
پس ابوطالب عم آنجناب
قیم او گشت تا دور شباب
بس امانتداربودی حضرتش
زین بدی نامش امین و شهرتش
چون خدیجه نام نیک او شنید
مصطفی را صاحب اکرام دید
کرد او را محرم اموال خود
کار و بار خویش دست او سپرد
همچنین گفتا خدیجه با غلام
که بیاور از محمد تو پیام
در سفر آنچه تو دیدی زین جوان
بهر من گو گفتنی های نهان
چون محمد بازگشتی از سفر
آن غلام دادی به خاتون این خبر
که کبیر اراهب نسطوریان
در میان راه دیدی این جوان
کرد راهب گریه از دیدار او
گریه ای از شوق و ذوق و آرزو
گفت حقا کاین همان آزاده است
مژده ی او را مسیحا داده است
جلوه حق ست نور عین او
هم نشان در واسط کتفین او
چون خدیجه این خبر از او شنید
پاکی روح محمد را بدید
داد پاسخ مصطفای خویش را
خواستگار باوفای خویش را
............................................
همچنان میرفت در غار حرا
جانب حق در نماز و در دعا
تا جوانی رفت و او چل ساله شد
در تب عشق خدا چون لاله شد
وحی آمد کای محمد هان بخوان
نام آن پروردگار انس و جان
گفت من خواندن ندانم ای سروش
این همی داند خدای راز پوش
باز گفتنش بار دیگر هان بخوان
تو رسولی از خداوند جهان
او به خانه آمدی در تاب و تب
ساکت و حیران فروبسته دولب
پس عرق بر صورتش چون جوی آب
جامه ای پیچیدی و رفتن بخواب
ناگهان آمد دوباره آن سروش
که بپاخیز و بترسان سخت کوش
تا سه سالی دعوت او در نهان
تا به فرمان خدا کردی عیان
مجلسی آراست از صدق و صفا
کرد دعوت از عشیره مصطفی
گفت با خویشان که این دین من ست
راه و رسم حق و آیین من ست
جز خدای پاک بی همتای فرد
کاین جهان را او چنین بنیاد کرد
نیست غیر او خدایی در جهان
مابقی مخلوق و زی او بندگان
من نیم جز بنده ای همچون شما
وحی می آید مرا از آن خدا
هر که اینک او مرا یاری کند
در ره حق او وفاداری کند
هست بی شک او مرا همچون وزیر
بعد من باشد شما را او امیر
جملگی خاموش و سرهاشان بزیر
تو بگفتی ناشنیده این حقیر
ناگهان برخاستی از آن میان
کودکی شیرین زبان و با کیان
گفت اینک من ترا یاری کنم
تا دم آخر وفاداری کنم
من نمی گویم سخن کردار من
راست گرداند همی گفتار من
عاقبت آن مشرکان از فرط خشم
دوخته برجان پیغمبر دوچشم
آمدی از هر قبیله یک جوان
جانب بیت پیمبر پادوان
برکشیده تیر آخر از کمان
بهر جان آن رسول مهربان
کرد هجرت زی مدینه مصطفی
خفته در بستر بجایش مرتضی
هست هجرت موجب رشد و کمال
هست هجرت موجب مجد و جمال
هست هجرت نقطه ی عطف هدف
هست هجرت سرگشای صد صدف
هست هجرت باعث پرواز جان
سوی جانان میبرد صاحبدلان
مکیان از دین او "رو تافته
اوس و خزرج سوی او بشتافته
تا برای یاری آن نازنین
باز خوانندش زی آن سرزمین
گر خدا بندد دری از حکمتش
باز بگشاید دری ازرحمتش
زی مدینه آن نبی از فرط جور
میرود با همرهش از غار ثور
آمده انصار با آغوش باز
پیشباز آن نبی با برگ و ساز
................................................
نک مدینه شاهد دیدار یار
تا بسازد امتی در آن دیار
امتی شاهدبرای مردمان
شاهدی در هر زمین و هر زمان
امتی بر پایه حق و یقین
امتی بر پایه ایمان و دین
امتی بنیان آن بر عدل و داد
امتی سرشار از عشق و و داد
امتی آزاد از بند هوا
امتی آباد از برگ ونوا
اندر آن تقوی ملاک برتری
شرط اول ازبرای مهتری
پس بنای مسجدی را ساز کرد
دعوت حق را در آن آغاز کرد
سال اول غزوه ی صغرای بدر
سال دیگر غزوه ی کبرای بدر
بود اندر غزوه ی بدر بزرگ
لشکر کفار مکه بس سترگ
یکهزار از دشمنان دین او
دشمنان کهنه و دیرین او
برکشیده اسب تازی را عنان
با عمود و خود و شمشیر و سنان
برفراز اشتران راهوار
با غرور و خشم گردیده سوار
کرده آهنگ رسول و جان او
هم مصافی سخت با یاران او
این طرف نیروی ایمان و شرف
لشکر کفر و دنائت"آن طرف
لشکر ایمان فداکاری نمود
لطف ایزد هم ورایاری نمود
در نبرد بی امان کفر و دین
گشت پیروزی نصیب مومنین